Belhassen Jouini Jouini itibaren 5576 Remich, Lüksemburg
"هولدن" بخاطر بی مسوولیتی در مدرسه توبیخ می شود. بخاطر روحیه ی باخته، با هم خانه اش مجادله می کند، و.... هولدن روز را به ولگردی و نوشخواره گی می گذراند. خواهر ده ساله اش "فوئب" تنها کسی ست که همیشه هولدن را درک کرده است. هولدن خود را مسوول بچه هایی تصور می کند که در سبزه زار، مشغول بازی اند، مبادا کنار صخره بروند و در آب بیافتند! معلم انگلیسی سابقش که همیشه با او مهربان بوده به او می گوید علت خستگی و تنهایی اش این است که دارد بزرگ می شود. هولدن در رفتار معلمش آنتولینی کششی جنسی حس می کند. بعدن به فوئب می گوید قصد دارد به انتهای غرب بگریزد...... "هولدن کالفیلد"، راوی هفده ساله ی داستان، شکست های سال گذشته اش را روایت می کند. او که معصومیت کودکی را پشت سر گذاشته، خود را در نقش "مراقب بچه ها در دشت" می بیند، تا نگذارد از معصومیت کودکی دور شوند، بر لب صخره بروند و به دریای "بزرگسالی" سقوط کنند. هولدن مایل نیست همه ی شرح حالش را روایت کند. همین قدر می گوید که او را بفهمیم. هولدن به دلیل باختن های مداوم، قهرمان مورد علاقه ی خواننده نیست. با این همه از او متنفر نمی شویم. روایت او حسی از خشم و همدردی در خواننده بیدار می کند، پیوسته می خواهی او را از رفتار و گفتار بازداری؛ انگار که شایسته ی زندگی بهتری ست،.... همان گونه که هولدن می خواهد مراقب بچه ها باشد که از "معصومیت" به بزرگسالی نرسند. هولدن مشکل عجیب و غریبی ندارد، از بزرگ شدن در رنج است، از این که قادر نیست رنج غرق شدن در شکست های بزرگسالی را، بی تلخی برای هم زبانی تعریف کند!